پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 226779
واکنش امام به خبر شهادت حاج آقا مصطفي
تاریخ انتشار : 1395/08/03 08:06:39
نمایش : 1142
کساني که در آن لحظات سعي مي‌کردند امام(س) را تنها نگذارند، ديدند که امام چند لحظه‌اي به دست خود نگاه کردند و بعد از گفتن «انالله و انا اليه راجعون» فرمودند: «مصطفي اميد آينده اسلام بود، امانتي بود و از دست ما رفت».
به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، با قطع نظر از تمامي اخبار و تحليل‌هايي که دربارة شکل کيفيت شهادت فرزند گرامي امام(ره) وجود دارد، اين نکته بديهي است که رژيم شاه به اين رويداد به ديدة فرصتي بي‌بديل مي‌نگريست تا ضمن وارد شدن ضربه‌اي به روحية امام، دامنة ارتباطات و مجاهدات ايشان را در ادامة نهضت محدود سازد. اينکه اين تمناي حکومت طاغوت تا چه ميزان به واقعيت پيوست، آشکارتر از آن است که نيازي به بازگويي داشته باشد، اما شنيدن جزئياتي از وقوع اين رويداد به ويژه نحوة مواجهة امام با آن سرشار از درسهاي اخلاقي و معنوي است.

حجت‌الاسلام والمسلمين سيد محمود دعايي دراين گفت‌وشنود پاره اي خاطرات خود از شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني را بازگفته است. اميد آنکه مقبول افتد.

 

*جنابعالي از چه تاريخي با شهيد آيت‌الله حاج‌آقا مصطفي خميني‌(ره) آَشنا شديد؟

آشنايي من با آن شهيد سعيد از وقتي بود که براي تحصيل عازم قم شدم يعني سال 1342 هـ.ش که در 15 خرداد آن، واقعه توانفرساي 15 خرداد پيش آمد. در آن تاريخ، من در کرمان بودم و پس از آن به قم مشرف شدم. امام راحل(س) در بازداشت بودند و مرحوم شهيد حاج‌ آقا مصطفي‌(ره)، بيروني امام و به عبارتي تشکيلات مربوط به امام را در قم اداره و سرپرستي مي‌کردند. در اولين لحظات ورودم به شهر قم، مستقيماً به حضور ايشان رفتم و ايشان نيز با صميميت خاصي که از همه مرتبطين با بيت امام استقبال مي‌کردند، از من استقبال کردند. در اين ديدار تنها نبودم، بلکه چند تن از کرماني‌هاي مقيم قم نيز با من همراه بودند و اين عده هريک به نحوي مرا به ايشان معرفي ‌کردند، مثلاً فلاني از کرمان آمده، طلبه است... و ايشان با آن لطف خاص و عميقي که نسبت به طلاب و دوستان جوان روحاني داشتند، دستم را فشردند و مرا در آغوش کشيدند و در حقيقت محبت، مهر و عاطفه خاصي از همان دقايق اول آشنايي با ايشان در من ايجاد شد. پس از آن به مناسبت‌هايي به منزل حضرت امام(ره) مي‌رفتم و با مرحوم حاج آقا مصطفي‌(ره) ارتباط داشتم، اما ارتباط کاري و تشکيلاتي از وقتي شروع شد که من به دنبال جرياناتي که در ايران پيش آمد، از ايران به عراق مهاجرت کردم و چون تصميم داشتم در عراق بمانم، خدمت ايشان رفتم و ايشان هم چون فهميدند که مي‌خواهم در آنجا بمانم راهنماييم کردند که چگونه دوستان همفکر و انقلابي را در نجف و خارج از کشور سازماندهي کنم و در زمينه شکل دادن به مبارزات آنها و بهره گرفتن از امکانات و استعدادهاي آنان فعاليت نمايم و به اين خاطر، ايشان مرا پذيرفتند و سعي کرديم با يکديگر عليه رژيم شاه مبارزه کنيم. اين ارتباط ادامه پيدا کرد و به خصوص ابراز محبت و دوستي بيش از حدشان بود که هنوز هم تأثير خود را در من باقي گذاشته است. نقش سازماندهي و جمع‌آوري عناصر مبارز و مطمئن به گردهم و جهاد در راه اسلام بود که منجر به شهادت ايشان شد.

*شخصيت ايشان را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟

در مورد شخصيت ايشان بالاترين تعبير را خود حضرت امام(ره) داشتند که «...مصطفي اميد آينده اسلام بود.» و در حقيقت ذخيره‌اي بود که وجودش مي‌توانست براي روزهايي که اسلام محتاج به اين گونه استوانه‌هاي علمي، تقوايي  و مبارزاتي است،‌ بسيار مفيد باشد. فقدان ايشان بسيار دردناک بود و در لحظاتي بسيار حساس، امام(س) بازوي تواناي خود را از دست دادند. ولي به هرحال تقدير الهي اين بود و تعبير خود امام(س) چنين بود که: «مرگ او از الطاف خفيه خداوند بود.» و شهادت مظلومانه ايشان واقعاً سرآغاز يک حرکت نيرومند و جهشي در مبارزات روحانيت و مردم ما شد. چه بسا ضرورت داشت يک چنين فاجعه‌اي شکل بگيرد تا ما قسمتهاي مخفي و ناپيداي شخصيت معنوي و عرفاني حضرت امام(ره) و شخصيت واقعي و گذشت و فداکاري و صبر ايشان را درک کنيم.

چه کسي مي‌توانست تصور کند که امام(ره) با آن همه علاقه و عاطفه و احساسي که نسبت به اين جگرگوشه خود داشتند و با آن همه نيرويي که براي تقويت علمي و اخلاقي فرزند برومند خود صرف و او را به عنوان اميدي براي آينده اسلام تربيت کرده بودند، وقتي اين وديعة الهي از دستشان گرفته مي‌شود، آن طور تسليم خدا باشند و تا آن حد خاضع و آن طور صميمي در برابر اراده خداوند برخورد کنند؟

**حضرت امام با آه از حاج‌آقا مصطفي نام برد

*از عواطف حضرت امام به حاج آقا مصطفي چه خاطراتي داريد؟

 

از خاطراتي که هيچ‌گاه فراموش نمي‌کنم دو خاطره است: يکي اين که حضرت امام(س) وقتي از مرحوم حاج‌آقا مصطفي ياد مي‌کردند با يک احساس عاطفي و چه بسا با يک آهي همراه بود. دومين خاطره اين که هيچ‌گاه نديدم که امام در رثاي فرزند ارشد خود، مرحوم حاج آقا مصطفي خميني(ره) حتي يک قطره اشک بريزند و با اين کار پشت دشمن را لرزاندند. دشمن دقيقاً کمين کرده بود که عکس‌العمل اين جنايت خود را به نحوي در چهره و رفتار امام ببيند. تعدادي از مهر‌ه‌هايش را در دو مرحله خيلي دقيق و حساس مأمور کرده بود تا در اولين دقايق شنيدن اين خبر ناگوار، عکس‌العمل امام را دريابند. يکي در اولين لحظه‌اي که حضرت امام(س) خبر شهادت فرزند خود را مي‌شنوند. رژيم در اين مرحله، يکي از مطمئن‌ترين مهره‌هاي خود را به منزل امام فرستاد و او کسي بود که کينه‌اي جنون‌آميز با خود امام(ره) و نيز حاج‌ آقا مصطفي‌(ره) داشت، او شخصي بسيار لجوج و مهرة کارآمدي براي رژيم شاه بود و حضور اين شخص نزد امام(س) در لحظه‌اي  که اين خبر به امام رسيد، مي‌توانست خيلي معنادار باشد. اولاً حضور او مي‌توانست به مثابه نمکي باشد بر زخمي که بر جگر امام گذاشته بودند، ثانياً مي‌توانست دقيق‌ترين گزارش را در مورد عکس‌العمل امام‌(س) از شنيدن اين خبر براي رژيم ارسال کند. دوم، لحظه‌اي بودکه حضرت امام براي اولين بار بر سر قبر فرزند خود حاضر شدند. در اين جا هم يکي از مهره‌هاي سرسپردة رژيم که مأموريتهاي خارج از کشور را به عهده داشت، در آن لحظه حاضر شده بود تا ببيند امام چه عکس‌العملي بر سر قبر فرزند خود نشان مي‌دهند. در آن لحظه همه اشک مي‌ريختند و ضجه مي‌زدند، اما امام مثل يک کوه استوار بودند و خيلي عادي با مسئله برخورد کردند و در ميان ضجه‌ و هياهوي  حضار وارد اتاق شدند و با متانت هر چه تمام‌تر سئوال کردند که، «قبر مصطفي کدام است؟» افراد داخل اتاق که به‌شدت اشک مي‌ريختند، قبر شهيد مصطفي را نشان دادند. امام در کنار قبر نشستند و فاتحه‌اي خواندند و چون قبر مرحوم آيت‌الله کمپاني فيلسوف بزرگوار نيز در آنجا بود، فرمودند براي ايشان هم فاتحه‌اي بخوانيد. شخصيتهاي ديگري هم در آنجا بودند و امام از حضار خواست تا براي آنها نيز فاتحه‌اي بخوانند. امام(ره) در طول اين مدت مثل کوه استوار بودند و حتي قطره اشکي هم نريختند و خيلي عادي با مسئله برخورد کردند و بازگشتند.

اين نحوة برخورد براي آن جمع بسيار آموزنده بود. اما رژيم که تصور مي‌کرد با اين دو صحنه،‌ يعني يکي در لحظه شنيدن خبر مرگ فرزند و ديگري در لحظه حاضر شدن بر سر قبر او، مي‌تواند يک حالت شکستگي و دردمندي از امام ببيند، ناکام شد و فهميد که اين روح به‌قدري بزرگ است و عظمت دارد که مسائلي از اين قبيل، هرچه‌قدر هم سنگين و ناگوار و تلخ باشند، نمي‌توانند در اراده و روحيه ايشان کارگر باشند.

**حاج‌آقا مصطفي شخصيت مستقل داشت

*از خاطرات خصوصي خود با حاج‌آقا مصطفي(ره) براي ما بگوييد.

حاج‌آقا مصطفي‌(ره) به‌رغم اين‌که فرزند امام(س) بود و مي‌توانست به‌عنوان يکي از آقازاده‌ها، تعيين کننده سياست و جريانات باشد، هميشه مي‌کوشيد که به‌عنوان يک شخصيت مستقل که صاحب تفکر و مشي خاصي است، در ميان ديگران جلوه کند و آن‌طور نبود که ايشان چون فرزند و آقازاده امام(س) بود، از اين سِمَت و موقعيت استفاده کند و اين دو دليل داشت: يکي اين که خود ايشان شخصيت تبعي نداشت و دوم اين که نمي‌خواست حضرت امام متهم به تبعيت شوند و اين چيزي بود که خود امام هم بر آن اصرار داشتند که متهم نشوند که عقل منفصل و تعيين‌کننده و جهت‌دهنده‌اي در کنار ايشان است. بر اين اساس ايشان کاملاً سعي مي‌کرد در جهت تصميم‌گيريها و حتي مواضع سياسي امام(س)، خود به تنهايي تصميم بگيرد و در اين روش امام راحل طوري عمل کردند که حتي اگر حاج‌آقا مصطفي‌(ره) يک روز تصميم مي‌گرفت که در اين امور مداخله‌اي داشته باشد، امکان‌پذير نبود. و اين‌جاست که ما به شخصيت مستقل و والاي مرحوم شهيد حاج‌آقا مصطفي‌(ره) به‌عنوان يک شخصيت داراي مشي و صاحب بينش معترف مي‌شويم. ايشان هميشه از آقازادگي و دارا بودن شخصيت وابسته و اينکه به دليل فرزند کسي بودن، مورد احترام قرار گيرد، نفرت داشت. البته اين به معناي عدم درک وي از موقعيت و برخورداري او از وجود چنان پدري نبود، بلکه به دليل درک مستقل و داشتن يک شخصيت اصيل بود. انسان خودساخته و نمونه‌اي بود که مي‌خواست به‌عنوان آنچه که هست مطرح باشد و نه به‌علت وابستگي‌ها و انتسابات و البته اين دليلي بر تقرّب فرد به کمال است.

امام(س) هم هيچ‌گاه اجازه نمي‌دادند که مسائل خانوادگي و عاطفي در امور مبارزاتي و يا مسائل حوزه و اجتماع و روحانيت، داخل شود. امام(س) از ابتدا کوشيده بودند که فرزندشان در حوزه تافته جداباقته نباشد و مانند ديگران مطرح شود و البته اين شيوة تربيت، باعث شده بود که آن شهيد بزرگوار بتواند در يک جو غير وابسته در حوزه علميه، خود را بسازد و به خاطر لياقت و پشتکار خود به آن مقام مستقل علمي برسد. به همين علت، امام(س) از جهات علمي و اخلاقي به فرزند خود، احترام فراوان مي‌گذاشتند و مطمئن بودند که وي مقام مستقل و ارزشمندي دارد. ناگفته نماند که ضرورت زندگي در آن خانواده، به‌خصوص دوران تبعيد امام در ترکيه، دوران فراغت و موقع مغتنمي براي کسب فيوضات علمي براي حاج‌آقا مصطفي‌(ره) بود و نيز به‌عنوان يک هم بحث، نديم، مشاور علمي براي امام(س) و وجود مفيد و باارزشي در لحظات غربت و بي‌خبري جامعه ايران از امام و امام از جامعه بود. ايشان در آن مدت از محضر پدر بزرگوارش کسب فيض فراواني نمود.

در عين‌حال ‌که خود ايشان يک شخصيت برجسته و يک مجتهد مسلم بودند، اما در جايي که مربوط به بهره‌گيري از محضر امام(ره) مي‌شد، ايشان به‌سان يک شاگرد متواضع و تشنه کسب دانش و معرفت، در جلسه درس پدر حضور پيدا مي‌کرد و گاهي به‌قدري برجستگي علمي ايشان در اين محضرهاي علمي مشهود و مشهور بود که حتي خود امام(ره) هم با تمام خودداري، مجبور به اعتراف و پذيرفتن نقطه‌نظرات ايشان مي‌شدند.

**حاج‌آقا مصطفي فريفته زر نبود

 

ايشان با اين‌که مي‌توانستند از امکانات مالي فراواني استفاده کنند و خود مجتهدي بودند که مي‌توانستند در وجوهات مالي و شرعي تصرف کنند، با وجود اين، به مثابه يک طلبه عادي در حوزه‌ها حضور داشتند. درتمام مدتي که ايشان در عراق يا ايران بودند، حتي يک خانه ملکي هم نداشتند. يا در منزلي اجاره‌اي زندگي مي‌کردند يا در کنار پدر خود زندگي را مي‌گذراندند. وضع زندگي ايشان بسيار ساده بود و به اين دليل دشمن به هيچ طريق نمي‌توانست خداي نکرده در زمينه‌هاي مادي و زر و زيور دنيا او را فريب دهد.

 

**او اهل گذشت فروتني خاص و تواضع بود

او اهل گذشت بود و فروتني خاص و تواضع ايشان باعث مي‌شد در مواقعي که عناصري عجولانه در مورد ايشان قضاوت يا برخورد خشن کرده بودند و يا احياناً رنجشي به ايشان وارد آمده بود، با بزرگواري خاصي از اين مسائل به‌راحتي بگذرند. ديگر از خاطرات من از ايشان، همانا ميزان تعهد و پايداري ايشان در مورد مسائل مختلف اسلامي بود. اهل غيبت نبودند و تهجد و زيارتهاي مخصوص ائمة اطهار در اعتاب مقدسه را ترک نمي‌کردند. در طول 15 سالي که ايشان در نجف بودند، حتي يک روز نيز زيارت عاشوراي ايشان ترک نشد: زيارت عاشورا، با صد لعن و صد سلام مفصلش نه به طور مختصر.

از خاطراتي که به ذهنم مي‌آيد از لحظات حضور ايشان در مجامع علمي نجف بود که هر موقع ايشان وارد مي‌شد به روشني احساس مي‌کرديم که بسياري از عناصري که مدعي مدارج علمي بودند، دست‌وپاي خود را جمع و از درگير شدن با ايشان در بحث خودداري مي‌کردند و اگر ايشان بحثي را شروع مي‌کرد، به‌رغم کينه‌اي که داشتند، مي‌خواستند از حضور ايشان استفاده کنند و همين حضور علمي ايشان در کنار امام(ره) در نجف موجب شکست دشمن شد که مي‌خواست به‌نحوي حضرت امام(س) را منزوي کند و از نظر علمي تحت‌الشعاع ديگر علما و مراجع قرار دهد. وقتي که فرزند امام(س) با آن بنيه قوي علمي در بحثها درگير مي‌شد، ديگران پي مي‌بردند که فرزندي که از لحاظ علمي در اين حد است، حتماً استاد و مربيش رتبه بالاتري دارد. صفت برجسته ديگري که در حاج‌آقا مصطفي‌(ره) ديدم، تحمل و سعه‌صدر در برخورد با گروهها و عناصر مختلف روحاني در نجف بود که با يکديگر و هر کدام به‌نحوي با آن مرحوم برخورد داشتند. برخورد وي به‌حدي همراه با تحمل بود که همه آنها مي‌توانستند، از ارتباط با ايشان و راهنماييها و امکاناتي که مي‌توانست در اختيار آنها بگذارد، بهره بگيرند.

*درباره نحوه شهادت حاج آقا مصطفي(ره) مطالبي را ذکر کنيد

آن روز صبح، من براي تهيه نان بيرون رفته بودم. هنوز آفتاب نزده بود، ديدم ننه صغري که بسيار مورد احترام ما بود، فرياد مي‌کشد و پاي برهنه مي‌دود و به سرش مي‌زند. من از ديدن اين صحنه بسيار تکان خوردم. پيرزن مي‌گفت، «خاک بر سرم شد، آقا بدو.» من فوق‌العاده وحشتزده شدم و به ذهنم چيز ديگري آمد. گفتم، «چي شده؟» گفت، «آقا مصطفي مريض است.» من نان را به دست کسي دادم و گفتم به خانه‌ام برساند و سراسيمه رفتم. ديدم که آن مرحوم پشت سجاده‌شان دراز کشيده‌اند. ابتدا بسيار تلاش کردم با پزشکان بيمارستان نجف تماس بگيرم، ولي موفق نشدم و پزشک قابل و مطمئني را پيدا نکردم. بلافاصله خود را به بيمارستان رساندم. آنها آن‌قدر آمادگي نداشتند که يک آمبولانس بفرستند. اين لحظات به من بسيار سخت گذشت. آنجا تصميم گرفتم اين خبر را بدون اين‌که ايجاد وحشت و نگراني کند به منزل امام برسانم. اين‌طور خبرها را بايد خيلي حساب شده و به‌اصطلاح با ظرافت به بستگان رساند. طلبه‌اي آنجا بود، به او گفتم، «به منزل امام مي‌روي و فقط احمدآقا را خبر مي‌کني و مي‌گويي خيلي فوري به منزل اخوي سربزند.» آن طلبه هم رفت و احمدآقا را صدا زد و ما موفق شديم با يک تاکسي که به زحمت مي‌توانست به کوچه بيايد، ايشان را به بيمارستان منتقل کنيم. متأسفانه در بيمارستان پزشک کشيک پس از معاينات اوليه تشخيص داد که ايشان از دنيا رفته‌اند. با علائمي که روي پوست بدن وجود داشت، مشخص بود که مرگ طبيعي نبوده و ناشي از مسموميت است.

**يک روحاني نما بعد از مرگ آقا مصطفي خود را به امام رساند تا واکنش امام را گزارش دهد

در خارج از بيمارستاني که حاج‌آقا مصطفي‌(ره) را به آنجا انتقال داديم، يک ماشين نمره تهران بود که پس از شنيدن خبر مرگ ايشان به طرف بغداد حرکت کرد. در همان لحظات اوليه که امام از مرگ فرزند آگاه شده بودند، يک روحاني‌نماي وابسته به دربار که بارها به حاج‌آقا مصطفي‌(ره) اهانت کرده بود، سعي کرد خود را به امام(س) برساند و آن حالات اوليه امام(س) را پس از شنيدن خبر درگذشت فرزندشان مشاهده کند که البته با آن برخوردي که خودتان مي‌دانيد، کسي نتوانست اشک امام(س) را در مرگ فرزندشان ببيند و امام(س) مثل کوه استوار مقاومت کردند و نشان دادند که مسئله فرزند و دلبستگيهاي مادي و عاطفي به‌هيچ وجه نمي‌تواند در مسير ايشان اثر بگذارد. اين واکنش امام(س) دشمن را ناکام کرد و خون شهيد حاج‌آقا مصطفي‌(ره) که به ناحق ريخته شد، درخت انقلاب ايران را آبياري کرد و منشأ اين همه حرکت شد.

**حاج احمد آقا نمي‌دانست چگونه خبر فوت را به امام بدهد

آن روز را خوب به خاطر دارم که حاج‌احمد آقا(ره) که فرزندي شايسته و شيفته براي امام(ره) بود، از بيمارستان به خانه آمد و گيج بود که چگونه اين خبر را به امام(س) برساند. وقتي به خانه رسيد و به طبقه بالا رفت، امام(س) که متوجه ورود حاج احمدآقا شده بودند، فرياد زدند که «احمد از مصطفي چه خبر؟»

آن روز را خوب به خاطر دارم که حاج‌احمد آقا(ره) که فرزندي شايسته و شيفته براي امام(ره) بود، از بيمارستان به خانه آمد و گيج بود که چگونه اين خبر را به امام(س) برساند. وقتي به خانه رسيد و به طبقه بالا رفت، امام(س) که متوجه ورود حاج احمدآقا شده بودند، فرياد زدند که «احمد از مصطفي چه خبر؟»

 

کساني که در آن لحظات سعي مي‌کردند امام(س) را تنها نگذارند، مرحوم حاج شيخ حبيب‌الله اراکي(ره) و ‌آقاي سيدعباس خاتم از افراد شايسته و اطرافيان امام(س) بودند و ديدند که امام چند لحظه‌اي به دست خود نگاه کرد و بعد از گفتن «لاحول و لا قوه الا بالله» و «انالله و انا اليه راجعون» فرمودند، «مصطفي اميد آينده اسلام بود، امانتي بود و از دست ما رفت.»

در آن زمان اين وحشت وجود داشت که اين تحمل فوق‌العاده امام(س) خداي ناکرده باعث ناراحتي قلبي ايشان شود و به‌همين دليل تلاش مي‌کردند در مجالسي که جمعيت براي عرض تسليت به حضورشان مي‌رسيدند، فردي ذکر مصيبت بخواند چون امام نسبت به خاندان اهل بيت(ره) و به‌خصوص مادرشان حضرت فاطمه‌ زهرا(س) حساسيت داشتند و اشک مي‌ريختند.

**امام در مراسم تشيع جنازه حدود 20 يا 30 متر دنبال جنازه رفتند

اصولاً حضرت امام(س) بسيار کم در مراسم تدفين و يا نماز ميت شرکت مي‌کردند، مگر در موارد استثنايي که فرد فوت شده از شخصيتهاي والاي جامعه روحانيت و يا از دوستان و يارانشان بود. شکل شرکتشان نيز بدين‌گونه بود که از حدود 5 دقيقه قبل از حرکت جنازه حضور پيدا مي‌کردند و بعد از اين‌که جنازه حرکت داده مي‌شد، مسافتي حدود 20 يا 30 متر را به دنبال جنازه مي‌رفتند و سپس خود را به کناري مي‌کشيدند و سوار تاکسي مي‌شدند و به خانه برمي‌گشتند. آن روز در مراسم تشييع جنازه فرزندشان هم عيناً همين رفتار را انجام دادند و هيچ‌گونه امتيازي قائل نشدند.

اصولاً حضرت امام(س) بسيار کم در مراسم تدفين و يا نماز ميت شرکت مي‌کردند، مگر در موارد استثنايي که فرد فوت شده از شخصيتهاي والاي جامعه روحانيت و يا از دوستان و يارانشان بود. شکل شرکتشان نيز بدين‌گونه بود که از حدود 5 دقيقه قبل از حرکت جنازه حضور پيدا مي‌کردند و بعد از اين‌که جنازه حرکت داده مي‌شد، مسافتي حدود 20 يا 30 متر را به دنبال جنازه مي‌رفتند و سپس خود را به کناري مي‌کشيدند

 

در تمام آن جريانات همه به رفتار امام خيره مانده بودند که ايشان چطور با صبر و تحمل و بدون ذره‌اي تزلزل، چون کوهي استوار حرکت مي‌کنند. شب اول دفن آن مرحوم، امام(س) به منزل وي سرزدند تا به عروسشان تسليت بگويند. وقتي از دري وارد شدند که هميشه حاج‌آقا مصطفي‌(ره) به پيشواز مي‌آمد، عروسشان خود را به دامن ايشان انداخت و گفت، «چه‌کار کنم؟ کجاست مصطفي؟» اين صحنه کوه را آّب مي‌کرد، اما امام با استقامت ويژه خود اشک نريختند و با حالتي قاطعانه خطاب به عروس و خانواده‌شان فرمودند، «صبر کنيد، به خاطر خدا صبر کنيد. امانتي بود و از دستمان رفت.» اين جريان نه تنها در حالات روحي و فکري، بلکه در نظم برنامه روزمره امام(س) نيز اثر نگذاشت. ايشان ساعتي از روز را براي مطالعه کتابهاي جديدي که به  دستشان مي‌رسيد، اختصاص داده بودند و به‌عنوان مثال تمامي کتابهاي مرحوم دکتر شريعتي‌ را مطالعه کرده بودند و به‌خصوص به آثار آيت‌الله مطهري بسيار علاقه و آثار ايشان و آيت‌الله طالقاني را قبول داشتند.

در مورد کتابهاي دکتر شريعتي نيز معتقد بودند آنقدر که به اين آثار اعتراض و حمله مي‌شود بي‌مورد است، زيرا تا اين حد انحراف در ميان آنها وجود ندارد. به ‌خاطر دارم که در آن ايام، کتاب «طلوع انفجار» نوشتة حاج سيدجوادي را مطالعه مي‌کردند. حاج احمدآقا مي‌گفت، «وقتي امام از تشييع جنازه بازگشتند، ساعت مطالعه کتابهاي روزمره‌شان بود. کتاب طلوع انفجار را باز کردند و به مطالعه آن پرداختند.» تمامي اين حالات نشاندهندة اين است که امام آنقدر شيفتة راهشان بودند که هيچ اتفاقي نمي‌توانست دگرگوني منفي در وجودشان ايجاد کند.

در مورد کتابهاي دکتر شريعتي نيز معتقد بودند آنقدر که به اين آثار اعتراض و حمله مي‌شود بي‌مورد است، زيرا تا اين حد انحراف در ميان آنها وجود ندارد. به ‌خاطر دارم که در آن ايام، کتاب «طلوع انفجار» نوشتة حاج سيدجوادي را مطالعه مي‌کردند

 

در تمام آن مدت تنها دو جمله از امام(س) در مورد فرزندشان شنيده شد. يکي همان جمله اول که «مصطفي اميد آينده اسلام بود.» و ديگر دراولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه، بسيار گذرا و کوتاه از کساني که تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده‌ بودند، تشکر کردند و در مورد اين که بسياري از الطاف الهي را ما متوجه نمي‌شويم صحبت کردند و فرمودند که خداوند الطاف خفيه‌اي دارد و الطاف جليه‌اي و چه بسا اين اتفاقات از الطاف خفيه‌اي بوده باشد که الان متوجه نمي‌شويم، ولي در واقع لطف و مرحمت الهي باشد که در هر حال، هر چه از دوست مي‌رسد نيکوست.

منبع:فارس

 

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html